چهره هاي ماندگار

 در اين صفحه سعي داريم هر چند وقت يه بار چهره هاي ماندگار ايراني و غير

ايراني رو معرفي كنيم. البته اين صفحه هم نبايد از محبت شما محروم بشه.

ارسال مطالب فقط از طريق :

mehre87ncst@yahoo.com

www.mehre87ncst.blogfa.com در بخش نويسندگان افتخاري

--------------------------------------------------------

دكتر داوود مستوفي نژاد

داوود مستوفي نژاد در سال 1339 در تهران به دنيا آمد. وي دوره متوسطه را در دبيرستان سعدي اصفهان گذراند و مدرك ديپلم خود را در سال 1357 در رشته رياضي-‌ فيزيك از همان دبيرستان اخذ كرد.سپس در رشته مهندسي عمران دانشگاه تهران پذيرفته شد و اين دوره را در همان دانشگاه و دانشگاه صنعتي اصفهان در بين سال هاي 1357 -‌1364 گذراند.

                                  با برگزيدگان كتاب سال 1386 _ داوود مستوفي نژاد  

وي در مقطع كارشناسي ارشد در سال 1364 در رشته مهندسي عمران، گرايش سازه، در دانشگاه صنعتي اصفهان شروع به تحصيل و در سال 1366 در اين دوره فارغ‌التحصيل شد. دكتر مستوفي‌نژاد بعد از قبولي در مقطع دكترا، در رشته مهندسي عمراني با گرايش سازه‌هاي بتوني، اين دوره را در دانشگاه كارلتون، اتاوا كانادا طي كرد و هم‌اكنون به عنوان استاد دانشكده مهندسي عمران دانشگاه صنعتي اصفهان مشغول به كار است.

***
سازه هاي بتون آرمه/ تاليف داوود مستوفي‌نژاد-‌ اصفهان: انتشارات اركان دانش (2 جلد) 1385. مصور، جدول-‌ نمودار

سوابق تحصيلي و علمي
بعضي از سوابق اجرايي در دانشگاه
• رئيس دانشكدة مهندسي عمران (1379- 1382).
• مسؤل هستة تحقيقاتي بتن (1379- 1385).
• سرپرست تحصيلات تكميلي دانشكدة مهندسي عمران (1376-1379).
• معاون دانشجويي دانشگاه (1368-1370).
• دبير ششمين كنفرانس بين‌المللي مهندسي عمران (ارديبهشت 1382)
• دبير قطب علمي علوم و فناوري زير دريا (1381- 1385).
• دبير هيات امناي كنگره‌هاي مهندسي عمران (1380- 1385).

2 مهر 1390

--------------------------------------------------------

مروری بر زندگی و خدمات علمی استاد احمد حامی، پدر مهندسی عمران و بنیانگذار مهندسی نوین در ایران

استاد احمد حامی، در سال ۱۲۸۶ هجری شمسی در یکی از محلات قدیمی تهران متولد شد و پس از طی تحصیلات ابتدایی در مدارس توفیق و حسینیه، تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان دارالفنون به پایان رساند و با موفقیت در آزمون اعزام به خارج، جزو نخستین گروه از دانشجویان ایرانی در سال ۱۳۰۸ راهی برلین شد.

این مملکت عاشق می‌خواهد، هیچ وقت نگویید نمی‌شود؛ بگویید چگونه می‌شود؟
(زنده‌یاد استاد احمد حامی)
استاد احمد حامی، در سال ۱۲۸۶ هجری شمسی در یکی از محلات قدیمی تهران متولد شد و پس از طی تحصیلات ابتدایی در مدارس توفیق و حسینیه، تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان دارالفنون به پایان رساند و با موفقیت در آزمون اعزام به خارج، جزو نخستین گروه از دانشجویان ایرانی در سال ۱۳۰۸ راهی برلین شد.
وی حدود یک سال بعد، بنا به‌دلایلی، به تهران بازگشت و سپس عازم سوییس شد و توانست دکترای مهندسی راه و ساختمان را از پلی تکنیک زوریخ، دریافت کند. در واقع، استاد حامی، نخستین ایرانی بود که موفق شد بین دانشجویان سایر کشورها، رشته راه و ساختمان را با درجه ممتاز به پایان رساند و به دریافت جایزه ویژه‌ این دانشگاه، نایل شود.
عشق بی پایان استاد به ایران و آگاهی ایشان از نیاز کشور به افراد تحصیل کرده، موجب شد که در سال ۱۳۱۵، به ایران باز گردد و همزمان با خدمت نظام وظیفه، به ‌عنوان رییس راه استان در وزارت راه شروع به کار کند.
مهندس حامی، در آن زمان همچنین به تدریس در دانشکده فنی دانشگاه تهران که به‌ عنوان نخستین دانشکده مهندسی ایران، در طبقه فوقانی درالفنون مستقر بود نیز می‌پرداخت و از جمله بانیان احداث دانشکده در محل کنونی بود.
استاد حامی، در کنار ۴۶ سال تدریس مداوم در دانشکده فنی دانشگاه تهران، در سایر دانشگاه‌ها از جمله دانشگاه امیرکبیر، دانشکده فنی دانشگاه تبریز و دانشگاه فارابی اصفهان نیز به تربیت دانشجویان و مهندسان کشور همت گمارد.
شخصیت چند بعدی استاد، این امکان را به ایشان می‌داد که علاوه بر امور دانشگاهی، به امور اجرایی نیز بپردازد. از این رو، مسؤولیت‌هایی نظیر مدیریت اداره ارتباطات در سازمان برنامه، مدیریت کل راه‌ها در وزارت راه و معاونت فنی وزارت، مشارکت در بسیاری از طرح‌های عمرانی از جمله راه آهن میانه و شاهرود ـ که از شاهکارهای مهندسی ایران می‌باشد ـ را برعهده گرفته و در کنار آن، همکاری نزدیکی با مرکز مطالعات سیاسی وزارت امور خارجه و سازمان برنامه و بودجه ـ در تدوین مقررات و مشخصات فنی ـ داشت و ایجاد مرکز تحقیقات ساختمان و مسکن مشارکت فعالی را اعمال کرد.
سمت وی در مرکز تحقیقات ساختمان و مسکن، مشاور عالی ساختمان و مصالح ساختمانی بوده و در بنیانگذاری سازمان برنامه و بودجه سابق (سازمان مدیریت و برنامه ریزی فعلی) نیز همکاری تاثیرگذاری داشته است.
همکاری و مشارکت استاد حامی در ساخت و راه اندازی بسیاری از راه ها، پل ها، راه‌های آهن، فرودگاه ها و بنادر کشور و تسلط وی به راه‌های کشور به حدی بود که ایشان را «پدر راههای ایران» نامیده‌اند.
استاد، علاوه بر این، بارها پیشنهاد پست وزارت راه را به علت علاقه وافر به تدریس، رد کرد. مجموعه ویژگی‌های منحصر به ‌فرد استاد احمد حامی، او را به ‌عنوان یکی از ارکان تاریخ مهندسی کشور مطرح می‌کند و همچنین اطلاعات بسیار دقیق استاد از خصوصیات زمین‌شناختی و جغرافیای مناطق مختلف ایران، این امکان را به ایشان داد که بسیاری از معادن کشور از جمله معادن سیمان در جاجرود و آبگرم، معدن ماسه‌ سیلیسی در فیروز کوه، معدن قیر معدنی در بهبهان و کانولن در جاجرود و میانه را کشف کند
زنده‌یاد مهندس حامی، علاوه بر تحقیق و بررسی پیرامون وضعیت خاک و معادن کشور، مطالعات گسترده‌ای در زمینه‌ تاریخ تمدن و فرهنگ ایران انجام داد. مطالعاتی که به ارایه نظریاتی در مورد خط فارسی، ریشه تاریخی نام مناطق ایران، رد صحت حمله اسکندر مقدونی به ایران و نیز چگونگی انقراض سلسله‌ ساسانی انجامیده است.
مجموعه‌ی آثار مکتوب استاد، دامنه وسیعی از موضوعات را فرا می‌گیرد که از آن جمله، می‌توان به کتاب‌های «مصالح ساختمانی»، «سیمان‌های طبیعی»، «نسوز»، «آسفالت گوگردی»، «راههای ایران در گذشته و آینده»، «روسازی آسفالتی خیابان‌های تهران»، «ماشین‌های متراکم‌کننده زمین‌های خرده سنگی»، «برآورد ساختمان‌ها»، «آب‌یابی، آب‌رسانی، آب‌یاری، آب‌سنجی در ایران باستان»، «سفر جنگی اسکندر مقدونی به درون ایران و هندوستان بزرگترین دروغ تاریخ است» و «هلنیسم دروغی بزرگ درباره فرهنگ ملتی کوچک» اشاره کرد.
از استاد حامی علاوه بر آثار علمی تخصصی، تحقیقات و کتاب‌هایی نیز در زمینه‌های فرهنگی، ادبی و تاریخی به جای مانده که از جمله آنها می‌توان به کتاب‌های «خط فارسی»، «کیش مهر یا بغ مهر» و بسیاری دیگر اشاره کرد که تاکنون در مجموع، در شمارگانی بیش از ۵۰ هزار نسخه به چاپ رسیده‌اند.
مهندس احمد حامی در کنار تالیفات و مقالات چاپ شده خود، تعداد قابل توجهی گزارش و مقاله منتشر نشده دارد که در بسیاری از آنها طرح‌‌‌های پیشنهادی مفیدی در زمینه مهندسی راه و ساختمان ارایه شده که کوتاه کردن راه شمال، نامناسب بودن راه هراز، آباد کردن خوزستان و ... از آن جمله‌اند.
استاد حامی، سرانجام پس از عمری تدریس و تلاش پیگیر در راه اعتلای ایران عزیز و خدمت به مردم در دهم بهمن‌ماه ۱۳۷۹ در گذشت و در بهشت ‌زهرا(س) به خاک سپرده شد.
گفتنی است؛ استاد حامی، حقوق مربوط به تمامی آثار خود را به دانشگاه تهران اهدا کرده است.

2 مهر 1390

--------------------------------------------------------

آشنايي با جرج برناد شاو:

برنارد شاو

جورج برنارد شاو ( George Bernard Shaw)، (۲۶ ژوئیه ۱۸۵۶ - ۲ نوامبر

۱۹۵۰)، نمایش نامه نویس  سبک کمیک، منتقد ادبی ومبلغ سوسیالیست ایرلندی تبار

است. از او به‌عنوان پرقدرترین نمایش‌نامه نویس بریتانیایی پس از شکسپیر و نافذترین

رساله‌نویس پس از جاناتان سوییفت ،هحونویس  ایرلندی، یاد می‌کنند.

 برنارد شاو همچنین یکی از برترین نقادان موسیقی وتئاتر نسل خود محسوب می‌شده‌است.وقتی برنارد شاو در سن 94 سالگی چشم از جهان فرو بست، بین مردم چنان اعتبار و شهرتی داشت که همگان مرگ او را چون مرگ متوشالح(کاهن بزرگ یهود که به روایت کتاب مقدس 969 سال عمر کرد)،می پنداشتند.

او برای نمایشنامه سنت ژان، در سال ۱۹۲۵ میلادی به دریافت جایزه ادبی نویل ، نائل آمد.

 از دیگر آثارش می‌توان کسب و کار خانم وارن (۱۸۹۳)، سلاحها و انسانها (۱۸۹۴)،

کاندیا (۱۸۹۷)، سزار و کلئوپاترا (۱۹۰۱)، بشر و فوق بشر(۰۳-۱۹۰۲)، ماژور

باربارا (۱۹۰۵) و پیگمالیون(۱۹۱۳) را نام برد.

حاضر جوابی های جرج برناد شاو.يك روزنامه نگار جوان از برنارد شاو درباره

نمايشـنامه جديد اوكه هنوز منتشرنشده بود توضيحاتي خواست . برناردشاو گفت:-دلـتان

مي خواهد من سناريوي كمدي جديد خود را براي شما بگويم؟ بسيار خوب گوش كنيد:

پرده اول:

مرد از زن مي پرسد:

-آيا مرا دوست ميداري؟

زن جواب مي دهد:آري ؛ ترا مي پرستم.

پرده دوم:

مرد از زن مي پرسد:

-آيا مرا دوست ميداري؟

زن جواب مي دهد:آري؛ ترا مي پرستم.

پرده سوم:

مرد از زن مي پرسد:

-آيامرا دوست ميداري؟

زن جواب مي دهد: آري؛ ترا مي پرستم.

وپرده مي افتد...

خبرنگاربيچاره مات و متحير شد و زيرلب گفت: ولي استاد اينكه لطف وانتريكي ندارد؟

برنارد شاو گفت: اما لطف وانتريكیش دوست عزيزم، دراينست كه درتمام پرده هاي نمايش زن عوض نمي شود، همان يك زن است ولي مرد در هر پرده نمايش عوض مي شود وهردفعه مرد ديگري است.روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای  شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در

اروپا قحطی افتاده است  برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!! وقتی چیزی خنده دار است با دقت در آن حقیقتی پنهان را جست و جو کنید! آمریکایی ها آن قدر مرا ستایش خواهند کرد تا چیز خوبی درباره شان بگویم!

جهنم پر از آماتورهای عالم موسیقی است!

مرد هرچه باشرم‌تر، محترم‌تر!

هرگاه قصد شوخی دارم، حقیقت را بیان می‌کنم. این بزرگترین شوخی جهان است!

عده بسیار کمی از مردم در طول سال بیش از دو یا سه بار فکر می‌کنند. من به شهرتی بین‌المللی

دست یافتم چون یک یا دو بار در هفته فکر می‌کنم!

وقتی یک احمق کاری را انجام می دهد که از آن شرمسار است، مرتب تکرار می کند که دارد به وظیفه اش عمل می کند!

مدتها پيش آموختم كه نبايد با خوک كشتي گرفت، خيلي كثيف مي‌‌شوي و مهم‌تر آنكه خوک از اين كار لذت مي‌برد!

هیچ عشق خالصانه ایی وجود ندارد مگر عشق به غذا!

شاو هیچگاه به ورزش علاقه نشان نداد!تنها مطلبی که در تمام طول عمر خود پیرامون ورزش نوشت مقایسه ای به شرح زیر بود:


بیس بال یک مزیت بزرگ نسبت به کریکت دارد و آن این است که زود تمام می شود!

در هنگام آتش کدام نقاشی را در موزه ملی نجات خواهم داد؟ البته آنی که به در نزدیک تر است!!

ترور شدید ترین نوع سانسور است!

علم تنها زمانی خطرناک می‌شود که خیال کند به هدف خود رسیده‌است!

 او را بايد منجي بشريت خواند. من اعتقاد دارم که اگر مردي مثل او حاکمي در عصر جديد مي‌شد، براي حل مشکلاتش

از صلح و دوستي استفاده مي‌کرد. او عالي‌ترين مردي بود که روي زمين پا گذاشته است. او به دين دعوت کرد. يک تمدن را پايه گذاري کرد.

ملتي را بنا نهاد. اخلاق را نهادينه کرد. اجتماعي زنده و قدرتمند ايجاد کرد تا آموزش‌هاي او را به صحنة عمل آورند و

 دنياي تفکر و رفتار انساني را براي هميشه و به طور کامل منقلب کرد. نام او «محمد ص» است. در سال 570 بعد از ميلاد، در عربستان چشم

به جهان گشود. رسالت خود براي دعوت به دين راستين (اسلام) را در سال چهلم عمر خود آغاز کرد و در شصت و سومين

 سال عمرش با جهان وداع گفت. در مدت کوتاه 23 سال از پيامبري‌اش به پرستش خداي يگانه رهنمون شد. وي مردم را از جنگ و نزاع‌هاي

 قبيله‌اي رهانيد و به اتحاد و همبستگي ملي رسانيد. او در اين مدت، مردم را از هرزگي و مستي به اعتدال و پرهيزکاري، از بي قانوني به زندگي

نظام‌مند، و از تباهي به بالاترين معيارهاي تعالي اخلاقي هدايت کرد. تاريخ بشري چنين دگرگوني کامل را از جانب يک شخص

 يا در مکان ديگر قبل از پيامبر اسلام(ص)يا پس از او نشناخته است....

 روزي نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد:«شما براي چي مي نويسيد استاد؟» برنارد شاو

جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو

 گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»

روزي خبرنگاري به برنارد شاو مراجعه كرد و گفت: تمام حرفهاي شما حكيمانه و صحيح است اما براي من يك مطلب

در رفتار شما وجود دارد كه قابل دفاع نيست. برنارد شاو پرسيد: چه مطلبي؟ خبرنگار گفت اين كه شما زياد به دنبال پول هستيد.

 برنارد شاو پرسيد شما به دنبال چه چيزي هستيد؟ خبرنگار فرياد زد: انسانيت؛ شرافت. برنارد شاو گفت قضيه حل شد هر كس

به دنبال آن چيزي است كه ندارد.

 برنارد شاو برای شنیدن کنسرت ویولونیستی رفته بود. در پایان کنسرت، زن میزبان از شاو پرسید: عقیده شما درباره این ویولونیست چه بود؟

شاو جواب داد: مرا یاد پادروسکی انداخت. زن گفت: پادروسکی؟... اما مثل این که استاد اشتباه می کنند، پادروسکی اصلاً ویلونیست نبود.

شاو جواب داد: این آقا هم همینطور!

روزی برنارد شاو در مجلسی با یکی از ستارگان زیبا و هنرمند برخورد می کند. ستاره زیبا بر سبیل شوخی به شاو می گوید:

آقای شاو من آرزو دارم با شما ازدواج کنم. شاو می پرسد: چه خاصیتی در این کار می بینید؟ ستاره می گوید: فرزندی که از

ما متولد خواهد شد فوق العاده خواهد بود، زیرا زیبایی را از من و عقل را از شما به ارث خواهد برد. شاو بلافاصله می گوید:

می ترسم برعکس شود یعنی زیبایی را از من و عقل را از شما به ارث برد!

تولدش این بزرگ مرد مبارک بود در مرداد 

--------------------------------------------------------

وصیت نامه دکتر شریعتی :

… به هر حال پس از بر طرف شدن موانع خروج از کشور به قصد حج خود را آماده کرد و به عنوان یک مسلمان وصیت خود را نوشت. زمستان سال ۱۳۴۸« امروز دوشنبه سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهره های بیهوده تر شخصیتهای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه جا رزرو کردم که گفتند چهار بعد از ظهر در فرودگاه حاضر شوید که هشت بعد از ظهر احتمال پرواز هست (نشانه¬ای از تحمیل مدرنیزم قرن بیستم بر گروهی که به قرن بوق تعلق دارند).

گر چه هنوز تا مرز احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم ظاهر امور، عازم سفرم و به حکم شرع، در این سفر باید وصیت کنم.

وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز که در سی و پنج سالگی است، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است چه خواهد بود؟ جز این که همه قرضهایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بی دریغی، تماما واگذار میکنم به همسرم که از حقوقم (اگر پس از فوت قطع نکردند) و حقوقش و فروش کتاب¬هایم و نوشته¬هایم و آن چه دارم و ندارم بپردازد؛ که چون خود می¬داند، صورت ریزَش ضرورتی ندارد.

همه امیدم به “احسان” است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آن¬ها و امل بودن من است ــ به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است، که دو راه بیشتر ندارد و به تعبیر درست؛ دو بیراهه:

یکی؛ همچون کلاغ ِ شوم در خانه ماندن و به قار قار کردن¬های زشت و نفرت بار، احمقانه زیستن که یعنی زن نجیب متدین. و یا تمام شخصیت انسانی و ایده¬آل و معنویش در ماتحتش جمع شدن، و تمام ارزش¬های متعالیش در اسافل اعضایش خلاصه شدن و عروسکی برای بازی ابله¬ها و یا کالایی برای کسبه مدرن و خلاصه دستگاهی برای مصرف کالاهای سرمایه¬داری فرنگ شدن که یعنی زن روشنفکر متجدد. و این هر دو یکی است. گرچه دو وجهه متناقض ِ هم، اما وقتی از انسان بودن خارج شود، دیگر چه فرقی دارد که یک جغد باشد یا یک چُغوک ، یک آفتابه شود یا یک کاغذ مستراح؟ مستراح شرقی گردد یا مستراح فرنگی؟ و آنگاه در برابر این تنها دو بیراهه¬ای که پیش پای دختران است سرنوشت دخترانی که از پدر محرومند تا چه حد می¬تواند معجزآسا و زمانه شکن باشد؟ و کودکی تنها، در این تند موج ِ این سیل کثیفی که چنین پر قدرت به سراشیب باتلاق فرو می¬رود تا کجا می¬تواند بر خلاف جریان شنا کند و مسیری دیگر را برگزیند؟

۱٫ به لهجه خراسانی یعنی گنجشک

گر چه امیدوار هستم؛ که گاه در روح¬های خارق¬العاده چنین اعجازی سر زده است. پروین اعتصامی از همین دبیرستان¬های دخترانه بیرون آمده، و مهندس بازرگان از همین دانشگاه¬ها و دکتر سحابی از میان همین فرنگ رفته¬ها و مصدق از میان همین “دوله” ها و “سلطنه” های “صلصال کالفخار من حماء مسنون”، و “اینشتین” از همین نژاد پلید و “شوایتزر” از همین اروپای قسی آدمخوار و “لومومبا” از همین نژاد برده و “مهراوه” پاک از همین نجس¬های هند و پدرم از همین مدرسه¬های آخوند ریزو … به هر حال “آدم” از لجن و “ابراهیم” از “آزر” بت تراش و “محمد” از خاندان بتخانه دار ، به دل من امید می¬دهند که حساب¬های علمی مغز را نادیده انگارد و به سر نوشت کودکانم در این لجنزار بت پرستی و بت تراشی که همه پرده دار بت خانه می¬پرورد امیدوار باشم.

دوست می¬داشتم که “احسان” متفکر، معنوی، پراحساس، متواضع، مغرور و مستقل بار آید. خیلی می¬ترسم از پوکی و پوچی موج نوی¬ها و ارزان فروشی و حرص و نوکر مآبی این خواجه تاشان نسل جوان معاصر؛ و عقده¬ها و حسد¬ها و باد و بروت¬ها ی بیخودی ِ این روشنفکران سیاسی. که تا نیمه¬های شب منزل رفقا یا پشت میز آبجو فروشی¬ها، از کسانی که به هر حال کاری می¬کنند بد می¬گویند و آنها را با فیدل کاسترو مائوتسه تونگ و چه گوارا می¬سنجند و طبعا محکوم می¬کنند، و پس از هفت هشت ساعت در گوشی¬های انقلابی و کارتند[؟] و عقده گشایی¬های سیاسی با دلی پر از رضایت از خوب تحلیل کردن ِ قضایای اجتماعی که قرن حاضر با آن در گیر است و طرح درستِ مسایل ــ آنچنان که به عقل هیچکس دیگر نمی¬رسد ــ به منزل برمی¬گردند و با حالتی شبیه به چه گوارا و در قالبی شبیه لنین زیر کرسی می¬خوابند.

و نیز می¬ترسم از این فضلای افواه¬الرجالی شود:

از روی مجلات ماهیانه، اگزیستانسیالیست و مارکسیست و غیره شود.

و از روی اخبار خارجی رادیو و روزنامه، مفسر سیاسی،

و از روی فیلم¬های دوبله شده به فارسی، امروزی و اروپایی،

و از روی مقالات و عکس¬های خبری مجلات هفتگی و نیز دیدن توریست¬های فرنگی که از خیابان¬های شهر می¬گذرند، نیهیلیست و هیپی و آنارشیست،

و یا [ از روی] نشخوار حرف¬های بیست سال پیش حوزه¬های کارگری حزب توده، ماتریالیست و سوسیالیست چپ،

و از روی کتاب¬های طرح نو ، “اسلام و ازدواج” ، “اسلام و اجتماع”، “اسلام و جماع”، اسلام و فلان و بهمان … اسلام شناس،

و از روی مرده ریگ انجمن پرورش افکار بیست ساله، روشنفکر مخالف خرافات،

و از روی کتاب چه می¬دانم، در باب کشور¬های در حال عقب رفتن، متخصص کشور¬های در حال رشد،

و از روی ترجمه های غلط و بی¬معنی از شعر و ادب و موزیک و تئاتر و هنر امروز، صاحبنظر ِ وراج ِ لفاظِ ضد بشرِ هذیان گوی ِ مریض ِ هروئین گرای ِ خنگ، که یعنی: ناقد و شاعر نوپرداز و …

خلاصه من به او “چه شدن” را تحمیل نمی¬کنم. او آزاد است. او خود باید خود را انتخاب کند. من یک اگزیستانسیالیست هستم. البته اگزیستانسیالیستم ویژه خودم؛ نه تکرار و تقلید و ترجمه. که از این سه تا ی منفور همیشه بیزارم. به همان اندازه که از آن دو تای دیگر؛ تقی زاده و تاریخ، از نصیحت نیز هم، از هیچکس هیچوقت نپذیرفته¬ام. و به هیچکس، هیچوقت نصیحت نکرده¬ام. هر رشته¬ای را بخواهد می¬تواند انتخاب کند. اما در انتخاب آن، ارزش فکری و معنوی باید ملاک انتخاب باشد، نه بازار داشتن و گران خریدنش. من می¬دانستم که به جای کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ، اگر آرایش می¬خواندم یا بانکداری و یا گاوداری و حتا جامعه شناسی به درد بخور، آنچنانکه جامعه شناسان نوظهور ما برانند که فلان ده یا موسسه یا پروژه را اتود می¬کنند و تصادفا به همان نتایج علمی می¬رسند که صاحبکار سفارش داده، امروز وصیتنامه¬ام، به جای یک انشاء ادبی، شده بود صورتی مبسوط از سهام و املاک و منازل و مغازه¬ها و شرکت¬ها و دم و دستگاه¬ها که تکلیفش را باید معلوم می¬کردم و مثل حال، به جای اقلام، الفاظ ردیف نمی¬کردم.

اما بیرون از همه حرف¬های دیگر اگر ملاک را لذت جستن تعیین کنیم، مگر لذت اندیشیدن، لذت یک سخن خلاقه، یک شعر هیجان آور، لذت زیبایی¬های احساس و فهم و مگر ارزش برخی کلمه¬ها از لذت موجودی حساب جاری یا لذت فلان قباله محضری کمتر است؟

چه موش آدمیانی که فقط از بازی با سکه در عمر لذت می¬برند! و چه گاوانسان¬هایی که فقط از آخورآباد و زیر سایه درخت چاق می¬شوند. من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه می¬خواندم و هنر. تنها این دو است که دنیا برای من دارد. خوراکم فلسفه، و شرابم هنر، و دیگر بس. اما من از آغاز متأهل بودم، ناچار باید برای خانواده¬ام کار می¬کردم و برای زندگی آنها زندگی می¬کردم. ناچار جامعه شناسی مذهبی و جامعه شناسی جامعه مسلمانان که به استطاعت اندکم شاید برای مردمم کاری کرده باشم، برای خانواده گرسنه و تشنه و محتاج و بی کسم، کوزه آبی آورده باشم.

او آزاد است که خود را انتخاب کند و یا مردم را، اما هرگز نه چیز دیگری را، که جز این دو هیچ چیز در این جهان به انتخاب کردن نمی¬ارزد، پلید است، پلید.

فرزندم! تو می¬توانی هر گونه “بودن” را که بخواهی باشی، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد و گرنه دیگر از آزادی و انتخاب سخن گفتن بی معنی است، که این کلمات ویژه خداست و انسان و دیگر هیچکس، هیچ چیز.

انسان یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد ( به خود و جهان) و می¬آفریند (خود را و جهان را) و تعصب می¬ورزد و می¬پرستد و انتظار می¬کشد و همیشه جویای مطلق است؛ جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیت¬های روزمره زندگی و خیلی چیز¬های دیگر به آن صدمه می¬زند. اگر این صفات را جزء ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که می¬بینیم در این زندگی مصرفی و این تمدن رقابت و حرص و برخورداری، همه دارد پایمال می¬شود. انسان در زیر بار سنگین موفقیت¬هایش دارد مسخ می¬شود، علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل می¬کند. تو هر چه می¬خواهی باشی باش اما … آدم باش.

۲٫ مقصود او در اینجا از خانواده اجتماع است و مقصود از تأهل، تعهد به مردم.

اگر پیاده هم شده است سفر کن. در ماندن، می¬پوسی. هجرت کلمه بزرگی در تاریخ “شدن” انسان¬ها و تمدن¬ها است. اروپا را ببین. اما وقتی ایران را دیده باشی، وگرنه کور رفته¬ای، کر باز گشته¬ای. افریقا مصراع دوم بیتی است که مصراع اولش اروپا است. در اروپا مثل غالب شرقی¬ها بین رستوران و خانه و کتابخانه محبوس ممان. این مثلث بدی است. این زندان سه گوش همه فرنگ رفته¬های ماست. از آن اکثریتی که وقتی از این زندان روزنه¬ای به بیرون می¬گشایند و پا به درون اروپا می¬گذارند، سر از فاضلاب شهر بیرون می¬آورند حرفی نمی¬زنم که حیف از حرف زدن است. این¬ها غالبا پیرزنان و پیر مردان خارجی دوش و دختران خارجی گز فرنگی را با متن راستین اروپا عوضی گرفته¬اند. چقدر آدم¬هایی را دیده¬ام که بیست سال در فرانسه زندگی کرده¬اند و با یک فرانسوی آشنا نشده¬اند. فلان آمریکایی که به تهران می¬آید و از طرف مموش¬های شمال شهر و خانواده¬های قرتی ِ لوس ِاشرافی ِکثیفِ عنتر ِفرنگی احاطه می¬شود، تا چه حد جو خانواده ایرانی و روح جاده [ساده؟] شرقی و هزاران پیوند نامرئی و ظریف انسانی خاص قوم را لمس کرده¬است؟

اگر به اروپا رفتی اولین کارت این باشد که در خانواده¬ای اتاق بگیری که به خارجی¬ها اتاق اجاره نمی¬دهند. در محله¬ای که خارجی¬ها سکونت ندارند. از این حاشیه مصنوعی ِبیمغز ِآلوده دور باش. با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو. در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش. “کن مع الناس و لا تکن مع الناس” واقعا سخن پیغمبرانه است.

واقعیت، خوبی، و زیبایی؛ در این دنیا جز این سه، هیچ چیز دیگر به جستجو نمی¬ارزد.. نخستین، با اندیشیدن، علم. دومین، با اخلاق، مذهب. و سومین، با هنر، عشق.

[عشق] می¬تواند تو را از این هر سه محروم کند. یک احساساتی لوس سطحی هذیان گوی خنگ. چیزی شبیه “جواد فاضل”، یا متین¬ترَش؛ “نظام وفا”، یا لطیف تـَرَش؛ “لامارتین”، یا احمق تـَرَش؛ “دشتی”، یا کثیف تـَرَش؛”بلیتیس”! و نیز می¬تواند تو را از زندان تنگ زیستن، به این هر سه دنیای بزرگ پنجره¬ای بگشاید و شاید هم دری … و من نخستینش را تجربه کرده¬ام و این است که آن را “دوست داشتن” نام کرده¬ام. که هم، همچون علم و بهتر از علم آگاهی می¬بخشد و هم همچون اخلاق، روح را به خوب بودن می¬کشاند و خوب شدن. و هم زیبایی و زیبایی¬ها (که کشف می¬کند،که می¬آفریند) چقدر در این دنیا بهشت¬ها و بهشتی¬ها نهفته است. اما نگاه¬ها و دل¬ها همه دوزخی است. همه برزخی است که نمی¬بیند و نمی¬شناسد. کورند و کرند. چه آوازهای ملکوتی که در سکوت عظیم این زمین هست و نمی¬شنوند. همه جیغ و داد و غرغرو نق نق و قیل و قال و وراجی و چرت و پرت و بافندگی و محاوره.

وای، که چقدر این دنیای خالی و نفرت بار برای فهمیدن و حس کردن سرمایه دار است! لبریز است! چقدر مایه¬های خدایی که در این سرزمین ابلیس نهفته¬است! زندگی کردن وقتی معنی می¬یابد که فن استخراج این معادن

۳٫ با مردم باش و با مردم مباش

ناپیدا را بیاموزی و تو می¬دانی که چقدر این حرف با حرف¬های “ژید” به “ناتانائل”ش شبیه است، با آن متناقض است! تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو می¬کنم، تصادف با یکی دو روح فوق¬العاده است، با یکی دو دل بزرگ، با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیبا است. چرا نمی¬گویم بیشتر؟ بیشتر نیست. ” یکی” بیشترین عدد ممکن است. “دو” را برای وزن کلام آوردم و، نیست. گرچه من به اعجاز حادثه¬ای، این کلام موزون را در واقعیت ِ ناموزون زندگیم، به حقیقت، داشتم.”برخوردم” (به هر دو معنی کلمه.

“کویر” را برای لمس کردن روحی که به میراث گرفته¬ام و به میراثت می¬دهم بخوان و آن دستخط پشت عکسم را که در پاسخ خبر تولدت فرستادم برای تنها و تنها “نصیحت” که در زندگی مرتکب شده¬ام حفظ کن( به هر دو معنی کلمه)

اما تو “سوسن” ساده مهربان ِاحساساتی ِزیباشناس ِ منظم ِدقیق و تو “سارا”ی رندِ عمیق ِ عصیانگرِ مستقل. برای شما هیچ توصیه¬ای ندارم. در برابر این تند بادی که بر آینده پیش ساخته شما می¬وزد، کلمات که تنها امکاناتی است که اکنون در اختیار دارم چه کاری می¬توانند کرد؟ اگر بتوانید در این طوفان کاری کنید، تنها به نیروی اعجاز گری است که از اعماق روح شما سر زند، جوش کند و اراده¬ای شود مسلح به آگاهی¬ای مسلط بر همه چیز و نقاد هر چه پیش می¬آورند و دور افکننده هر لقمه¬ای که می¬سازند. چه سخت و چه شکوهمند است که آدمی طباخ غذاهای خویش باشد. مردم همه نشخوار کنندگانند و همه خورندگان آنچه برایشان پخته¬اند. دعوای امروز بر سر این است که لقمه کدام طباخی را بخورند . هیچکس به فکر لقمه ساختن نیست. آنچه می¬خورند غذاهایی است که دیگران هضم کرده¬اند. و چه مهوع!

آن هم کی ها می¬سازند؟! رهبران روشنفکر ِزنان ِامروز ِاجتماع ما! آن¬ها که مدل نوین زن بودن شده¬اند! “هفده دی¬ای ها”! آزادزنان! این تنها صفتی است که آن¬ها موصوفات راستین آنند؛ آزاد از … عفت کلام اجازه نمی¬دهد. این چادر های سیاه را، نه فرهنگ و تمدن جدید، و نه رشد فکری، و نه شخصیت یافتن واقعی، و نه آشنایی با روح و بینش و مدنیت اروپا، بلکه آجان و قیچی از سر اینان برداشت، بر اندام اینان درید، و آنگاه نتیجه این شد که همان “شاباجی خانم” شد که بود، منتها به جای حنا بستن، گلمو می¬زند و به جای خانه نشستن و غیبت کردن، شب

۴٫ مقصود دکتر احتمالا این کلمات باشد: “پوران عزیزم این عکس را که چند لحظه پس از شنیدن خبر تولد احسان در یک کافه برداشته¬ام به رسم یادگار به تو تقدیم می کنم آثار پیری و “بابا” شدن به همین زودی در چهره ام نمایان است آن را به یادگار نگه دار تا بیست سال دیگر این خط شعر را که از زبان فردوسی به تو می نویسم بخواند و بداند که میراث اجدادی خویش را که جز کتاب و فقر و آزادگی نیست چگونه باید حفظ کند و او نیز جز رنج و علم و شرف در حیات خویش چیزی نیندوزد

چنین گفت مر جفت را نره شیر

که فرزند ما گر نباشد دلیر

ببریم از او مهر و پیوند پاک

پدرش آب دریا و مادرش خاک

۱۳۳۸ پاریس علی شریعتی

آن هم کی ها می¬سازند؟! رهبران روشنفکر ِزنان ِامروز ِاجتماع ما! آن¬ها که مدل نوین زن بودن شده¬اند! “هفده دی¬ای ها”! آزادزنان! این تنها صفتی است که آن¬ها موصوفات راستین آنند؛ آزاد از … عفت کلام اجازه نمی¬دهد. این چادر های سیاه را، نه فرهنگ و تمدن جدید، و نه رشد فکری، و نه شخصیت یافتن واقعی، و نه آشنایی با روح و بینش و مدنیت اروپا، بلکه آجان و قیچی از سر اینان برداشت، بر اندام اینان درید، و آنگاه نتیجه این شد که همان “شاباجی خانم” شد که بود، منتها به جای حنا بستن، گلمو می¬زند و به جای خانه نشستن و غیبت کردن، شب نشینی می¬کند و پاسور می¬زند. یک “ملا باجی” اگر ناگهان تنبانش را در آورد و یا به زور درآوردند چه تغییراتی در نگاه و احساس و تفکر و شخصیتش رخ خواهد داد؟

اما مسأله به همین سادگی¬ها نیست. “زن روز” آمار داده¬است که از ۱۹۵۶ تا ۶۶ (ده سال) موسسات آرایش و مصرف لوازم آرایش در تهران پانصد برابر شده است. و این تنها منحنی تصاعدی مصرف در دنیا و در تاریخ اقتصاد است و نیز تنها علت غایی همه این تجدد بازی ها و مبارزه با خرافات و آزاد شدن نیمی از اندام اجتماع که تا کنون فلج بود و زندانی بود و از این حرف¬ها … اما این¬ها باز یک فضیلت را دارایند. یعنی یک امتیاز بر رقبای املشان. …. چه گرفتاری عجیبی در قضاوت میان این دو صفِ متجانس ِمتخاصم پیدا کرده¬ام. هر وقت آن “ملاباجی گشنیز خانم¬ها” را می¬بینم می¬گویم؛ باز هم آن¬ها. و هر وقت آن “جیگی جیگی ننه خانم¬ها” را می¬بینم، می¬گویم باز هم همین¬ها.

و اما تو همسرم. چه سفارشی می¬توانم به تو داشت؟ تو که با از دست دادن من هیچکسی را در زندگی کردن از دست نداده¬ای. نه در زندگی، در زندگی کردن. به خصوص بدان گونه که مرا می¬شناسی و بدان صفات که مرا می¬خوانی. نبودن من خلائی در میان داشتن¬های تو پدید نمی¬آورد. و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کرده¬ای وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی، نشانه روح پر از صداقت و پاکی و انسانیت توست.

به هر حال اگر در شناختن صفات اخلاقی و خصایل شخصیت انسانی من اشتباه کرده باشی در این اصل هر دو هم عقیده¬ایم که: اگر من هم انسان خوبی بوده¬ام همسر خوبی نبوده¬ام. و من به هر حال آن قدر خوب هستم که بدی¬های خویش را اعتراف کنم و آنقدر قدرت دارم که ضعف¬هایم را کتمان نکنم و در شایستگیم همین بس که خداوند با دادن تو آنچه را به من نداده است جبران کرده است و این است که اکنون در حالی که همچون یک محتضر وصیت می¬کنم ، احساس محتضر ندارم. که با بودن تو، می¬دانم که نبودن ِمن، هیچ کمبودی را در زندگی کودکانم پدید نمی¬آورد و تنها احساسی که دارم همان است که در این شعر توللی آمده¬است که:

برو ای مرد، برو چون سگ آواره بمیر/ که وجود تو به جز لعن خداوند نبود// سایه شوم تو جز سایه ناکامی و یأس/ بر سر همسر و گهواره فرزند نبود

از طرف مالی، تنها یادآوری این است که به حساب خودم آنچه را از پول خود در هنگام زلزله خرج کردم از حساب ۲ بانک تعاونی و توزیع برداشت کرده¬ام، و البته دلم از این کار چرکین بود و قصد داشتم در عید امسال که قرضی می¬کنم یا چیزی می¬فروشم، برای پول منزل آن را مجددا باز گردانم و امیدوارم تو این کار را بکنی.

آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از “کاهه” بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که در سبزوار تحصیلاتشان را تا سیکل یا دیپلم ادامه دهند (ماهی جهارصد و پنجاه تومان برای هر فرد و بنا بر این سالی سه محصل می¬توانند از این بابت درس بخوانند البته با کمک¬های اضافی من و خانواده خودش)

کار سوم این که جمعی از شاگردان آشنایم همه حرف¬ها و درس¬های چهار سال دانشکده را جمع و تدوین کنند و منتشر سازند که بهترین حرف¬های من در لابلای همین درس¬های شفاهی و گفت و شنود¬های متفرقه نهفته است. … و نیز کنفرانس¬های دانشکاهیم جداگانه، و نوشته¬های ادبیم در سبک کویر، جدا؛ و نوشته¬های پراکنده فکری و تحقیقیم جدا، و آنچه در اروپا نوشته¬ام جمع آوری شود و نگهداری، تا بعد¬ها که انشاءالله چاپ شود. . شعرهایم همه به دقت جمع آوری شود و سوزانده شود که نماند، مگر “قوی سپید” و “غریب راه” و “در کشور” و “شمع زندان” و درس¬های اسلام شناسی، از “سقیفه به بعد”، با “امت و امامت” در ارشاد و کنفرانس¬های مربوط به حضرت علی و علت تشیع ایرانیان و دیالکتیک پیدایش فرق در اسلام و هر چه به این زمینه¬ها می¬آید از جمله “بیعت” در کانون مهندسین و “علی حقیقتی بر گونه اساطیر” و … همه در یک جلد به نام جلد دوم اسلام شناسی تحت عنوان “امت و امامت” تدوین شود.

اگر مترجمی شایسته پیدا شد متن مصاحبه مرا با “گیوز” به فارسی ترجمه کند. در باره این آثار بخصوص کتاب DESALIENATION DES SOCIETES MUSULMANS مرا و همچنین مقاله SOCIOLOGIE D’INITIATION مرا که با چهار جامعه شناس خارجی تحقیق کرده¬ایم و “اوت زتود” چاپ کرده است. کتاب L’ANGE SOLITAIRE مرا دلم نمی¬خواهد ترجمه کنند. کار گذشته¬ای و رفته¬ای است.

همه التماس¬هایت را از قول من نثار … عزیزم کن که آنچه را از من جمع کرده و در باره¬ام نوشته از چاپش منصرف شود که خیلی رنج می¬برم.

از دوستانم که در سال¬های اخیر به علت انزوایی که داشتم و خود معلول حالت روحی و فشار طاقت شکن فکری و عصبی بود، از من آزرده شده¬اند، پوزش می¬طلبم.و امیدوارم بدانند که دوری از آن¬ها نبود، گریز به خودم بود و این دو، یکی نیست.

کتاب “کویر” را با اتمام آخرین مقاله و افزودن “داستان خلقت” یا “دردبودن” پس از پاکنویس تمام کنید و منتشر سازید. مقدمه¬اش تنها نوشته عین القضاة است. و در اولین صفحه¬اش این جمله “توماس ولف”: “نوشتن برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن“

در پایان این حرف¬ها بر خلاف همیشه احساس لذت و رضایت می¬کنم که عمرم به خوبی گذشت. هیچوقت ستم نکردم. هیچوقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است. تنها گناهی که مرتکب شده¬ام، یک بار در زندگیم بود که به اغوای نصیحتگران ِبزرگتر، و به فن کلاهگذاری سر خدا … ، در هیجده سالگی، اولین پولی که پس از هفت هشت ماه کار، یکجا حقوقم را دادند و پولی که از مقاله نویسی جمع کرده بودم، پنج هزار تومان شد. و چون خرجی نداشتم، گفتند به بیع وشرط بده. من هم از معنی این کثافتکاری بیخبر، خانه کسی را گرو کردم به پنج هزار تومان، و به خودش اجاره دادم ماهی صد تومان. و تا پنج شش ماه، ماهی صد تومان ربح پولم را به این عنوان می¬گرفتم . و بعد فهمیدم که بر خلاف عقیده علما و مصلحین دنیا، این یک کار پلیدی است و قطعش کردم و اصل پولم را هم به هم زدم. اما لکه چرکش هنوز بر زلال قلبم هست و خاطره اش بوی عفونت را از عمق جانم بلند می¬کند و کاش قیامت باشد و آتش و آن شعله¬ها که بسوزاندش و پاکش کند. و گناه دیگرم که به خاطر ثوابی مرتکب شدم و آن مرگ دوستی بود که شاید می¬توانستم مانعش شوم، کاری کنم که رخ ندهد، نکردم. گر چه نمی¬دانستم که به چنین سرنوشتی می¬کشد و نمی¬دانم چه باید می¬کردم. در این کار احساس پلیدی نمی¬کنم. اما ده سال تمام گداخته¬ام و هر روز هم بدتر می¬شود و سخت¬تر. و اگر جرمی بوده است آتش مکافاتش را دیده¬ام و شاید بیش از جرم. و جز این، اگر انجام ندادن خدمتی یا دست نزدن به فداکاری گناه نباشد، دیگر گناهی سراغ ندارم.

و خدا را سپاس می¬گزارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین”شغل” را در زندگی مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم می¬دانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم، این هر دو. و عزیزترین و گران¬ترین ثروتی که می¬توان به دست آورد، محبوب بودن و محبتی زاده ایمان، و من تنها اندوخته¬ام این، و نسبت به کارم و شایستگیم، ثروتمند، و جز این، هیچ ندارم. و امیدوارم این میراث را فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دهند و ربای آن را بخورند که حلال¬ترین لقمه است.

و حماسه¬ام این که کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان من و مردم در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمی¬شناخت و فخرم این که در برابر هر مقتدر تر از خودم متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تر از خودم متواضعترین.

و آخرین وصیتم، به نسل جوانی که وابسته آنم. و از آن میان به خصوص روشنفکران، و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچوقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی¬توانسته¬اند به سادگی مقامات حساس و موفقیت¬های سنگین به دست آورند اما آنچه را در این معامله از دست می¬دهند بسیار گرانبها تر از آن چیزی است که به دست می¬آورند.

و دیگر این سخن یک لا ادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده¬است که “شرافت مرد همچون بکارت یک زن است. اگر یک بار لکه دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمی¬تواند“.

و دیگر این که نخستین رسالت ما کشف بزرگ¬ترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن “متن مردم” است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم. ما از آغاز پیدایشمان زبان آنها را از یاد برده¬ایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای ما و عبث کننده همه تلاش¬های ماست.

و آخرین سخنم به آن¬ها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی می¬کوبیدند، این که:

دین چو منی گزاف و آسان نبود / روشن تر از ایمان من ایمان نبود // در دهر چو من یکی و آن هم کافر! / پس در همه دهر یک مسلمان نبود

ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودی¬ای است که پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی _ به معنای علمی کلمه _ و آزادی انسانی _ به معنای غیر بورژوازی اصطلاح _ در زندگی آدمی آغاز می¬شود.

? و دیدم که تمدن یعنی دشنام ،یعنی کینه ، یعنی نفرت ، یعنی آثار ستم هزاران سال برگرده و کشتهِ اجداد من?? - معلم شهید دکتر علی شریعتی

ارسال شده توسط اسماعیل بهمنش  - 16 آذر 89 -

--------------------------------------------------------

شریعتی چگونه جامعه شناسی است؟

علی شریعتی، تحصیلکرده فرانسه است. یعنی زادگاه و بستر و جغرافیای اندیشه و تفکر جامعه شناسی ‏کلان گرا، بنابراین وی به طور طبیعی تحت تأثیر فضا و اتمسفر و آموزه های فکری، سیاسی، اجتماعی، ‏فرهنگی و فضای روشن فکری جامعه شناسی کلان و اندیشمندان متعلق به آن قرار داشته است. چنان ‏که با بررسی و تعمیق دقیق در مجموعه آثار۳۵ جلدی وی، هیچ نامی از رابرت مرتون، پارسونز و ‏سوروکین نمی یابیم. اما برحسب بحث یا موضوع مطمح نظرش، جابه جا در آثار منتشر شده از او به نام ‏های مارکس، وبر، دورکهیم و اسپنسر بر می خوریم. این موضوع مبین آن است که آن چه را وی رسماً ‏آموخته و به صورت غیر رسمی خوانده، مطالعه کرده و درباره آن اندیشیده است، عمدتاً موضوع و موارد ‏مربوط به جامعه شناسی سطح کلان است. بر اساس آثار به جا مانده از شریعتی و نیز آشنایی اجمالی با ‏سه سطح جامعه شناسی خرد و کلان و میان برد، به نظر می رسد شریعتی به جامعه شناسی ماکرو ‏بیش تر علاقمند و متمایل است تا جامعه شناسی خرد و جزیی نگر.‏ اساساً او با جامعه شناسی خرد بیگانه بود و آن را کاملاً نفی می کرد، زیرا به نظر او جامعه شناسی خرد ‏مبتنی بر آمار و عملیات آماری است و با واقعیات مورد مطالعه تطبیق نمی کند! اکنون این پرسش ‏مطرح می شود که چرا و به چه علت شریعتی به جامعه شناسی کلان اقبال نشان می داده و بدان ‏گرایش و تمایل داشته است؟ و چرا از جامعه شناسی خرد گرا روی گردان بوده است و آن را مشتی آمار ‏و ارقام فریبنده می داند؟ آن چه مسلم است در دوران و عصر شریعتی، جامعه شناسی پروسه تکاملی ‏خود را در مسیر علمی شدن طی می کرده است و علی رغم کوشش های جامعه شناسانی از قبیل کنت، ‏دورکهیم و دیگران به طور قاطع جنبه علمی نیافته بود و نیز این که شریعتی تغییر جامعه ایران را به ‏لحاظ فکری، سیاسی و فرهنگی در دستور کار داشت، لذا به طور طبیعی، با توجه به نوع تربیت و ‏اندیشه و گرایش دینی وی و نیز نیاز به بازنگری در مؤلفه های دینی و مذهبی اسلام و تشیع، تمایل او ‏به حوزه های جامعه شناسی کلان چندان غریب و غیر منطقی نیست. به هر حال وی یک مصلح ‏اجتماعی و ایدئولوگ انقلابی بوده است که ناگزیر بود به علت جدی بودن مقوله های اجتماعی، تاریخی، ‏انسانی و دینی، به مباحثی نظیر تضاد طبقاتی، حرکت و علت های تحول اجتماعی و تاریخی جوامع و ‏قانون مندی های حاکم بر آن توجه کند و تاریخ را از منظر و زاویه دید فلسفه تاریخ به معنای جست و ‏جو و تحقیق به منظور کشف قانون مندی های تحول در سطح کلان تاریخی بنگرد و عمده ترین عوامل ‏را پیدا و ارایه کند.

‏ اشتغال دایمی ذهن شریعتی به تئوری و نظریات مارکس و وبر که وی را سخت به خود مشغول داشته ‏بود، مؤید این گزاره است که وی به جامعه شناسی کلان در راستای اهداف خود نیاز مبرم داشته است. ‏به نظر می رسد ذهن خلاق شریعتی دائماً میان افکار و آثار این دو جامعه شناس برجسته در نوسان ‏بوده است. ضرورت چنین توجهی به طور اخص، پیشرفت های مارکس و مارکسیسم در زمینه حرکت ‏های اجتماعی و سیاسی و برد توده ای و بعد عدالت خواهی مارکسیسم در کشورهای مختلف جهان، به ‏ویژه در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین بود. به خصوص اگر جنبش ها و حرکت های مسلحانه پر جاذبه و ‏پر کشش و نیرومند مارکسیسم بومی با قرائت غیر استالینی را در بین نسل جوان و ترقی خواه آن ‏دوران لحاظ نماییم، به عمق نگرانی های شریعتی بیش تر پی می بریم.

در واقع جز چند مجموعه آثار، ‏تقریباً محال است که در زمینه ایدئولوژی، تاریخ، سیاست و مبارزه و عدالت و آزادی سخنی در میان ‏باشد و شریعتی نظر و توجهش را به سوی رویکرد مارکسیستی موضوع برنگرداند. او در جست و جوی ‏پادزهر به ماکس – وبر می رسد و با اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری وبر به نقیض مارکس دست ‏می یابد و آن را تحت عنوان جغرافیای فکری ماکس وبر، در امت و امامت و اسلام شناسی ارشاد ‏‏(جلدیک) ارایه و در بعضی آثار خود به صورت فرعی و در حاشیه مطرح می کند. از آن جا که شریعتی ‏شاگرد مستمع آزاد ژرژگوریچ بوده است، بر اساس آموزه های او در بررسی، شناخت و تحلیل پدیده ‏های تام اجتماعی، به علت خاص قایل نیست، بلکه به تعدد علل قایل است. از همین رو شریعتی نیز در ‏تحلیل و تعلیل اجتماعی پدیده ها، هم به اقتصاد و هم به فرهنگ، توأمان تکیه می کند.

به تعبیر دیگر، ‏عین و ذهن، ماده و معنا، دین و اقتصاد، روح و جسم و … به عنوان دو عامل متقابل تأثیر گذارنده می ‏توانند نقش اساسی را در دگرگونی های اجتماعی و تغییر و تحولات ایفا کنند. در این جا شریعتی با ‏تقلیل گرایی سر ستیز دارد و در راستای تفکر خاص ایدئولوژیک خود، نه تئوری مارکس و نه نظریه وبر ‏را به طور انحصاری نمی پذیرد و چنان که خود تصریح می کند، مارکس – وبر ترکیب تلفیق روش ‏شناختی اوست.‏ از سوی دیگر حرکت و جنبش دانشجویی دهه شصت فرانسه به رهبری هربرت مارکوزه و ‏نئومارکسیست ها و نیز نگرش فرانکفورتی و جامعه شناسی مارکسیسم انتقادی در فرانسه به شدت ‏شریعتی را تحت تأثیر خود قرار داد. چنان که بحث های مصرف گرایی، جامعه شناسی طبقاتی، آزادی و ‏اومانیسم، تفکر و اندیشه و توجه او را به خود جلب کرد و بر ساختار فکری او تأثیر مهمی گذاشت.‏ فی الواقع تفکر نئومارکسیستی مارکوزه در رابطه با سرمایه داری و نفی آزادی انسانی و گسترش و ‏ترویج فرهنگ مصرف ناآگاهانه و تبلیغاتی، تخصص، ماشینیزم و فقدان آزادی حقیقی درونی انسان در ‏نظام سرمایه و سود و نفع طلبی و روابط پیچیده حاکم بر مناسبات سرمایه داری صنعتی و به خصوص ‏سرمایه داری مدرن و رشد یافته آمریکا، سبب طرح مباحث مهم و اساسی نظیر؛ دیالکتیک، الیناسیون ‏کار، به سر عقل آمدن سرمایه داری، استحمار یا خودآگاهی و الیناسیون و مانند آن شد.‏ گرایش به جامعه شناسی انتقادی چپ گرای فرانسه ذیل آرا و افکار و آثار اندیشمندان و متفکرانی مانند ‏سارتر، گورویچ، مارکوزه و … همراه با نقد نظام بورژوازی کمپرادور و مقولاتی از این دست، دقیقاً با اثر ‏پذیری از کلاسیک های جامعه شناسی کلان صورت گرفته است که رابطه متناظری با شرایط، اهداف و ‏برنامه های شریعتی دارند. ‏ برای مثال شریعتی از نظر روش شناسی در تحلیل، تبین و الگو سازی فکری، عقیدتی و ایدئولوژیک ‏خود مدل ایده آل تیپ ‏ ‎ (Ideal type) ‎ ‏ یا تیپ آرمانی و نمونه ای ماکس وبر را در تفسیر واقعیات ‏تاریخی، انسانی و اجتماعی به کار می گیرد که مبین تأثیر پذیری وی در عرصه جامعه شناسی کلان ‏است. چنان که در روش شناخت اسلام، طرح مدل تیپ ایده آل و شاخص های پنج گانه (خدا، کتاب، ‏پیامبر، دست پروردگان و …) و نیز طرح هندسی اسلام شناسی در دروس ارشاد (دهه ۵۰) بیان گر ‏تمایل و اثر پذیری او از اندیشه های علمی و روش شناسی جامعه شناسی در عرصه کلان است.‏

لازم به توضیح است که نمونه های یاد شده به معنای تابعیت مطلق و بی چون و چرای شریعتی از ‏جامعه شناسی کلان نیست، بر عکس او تا جایی از جامعه شناسی و جامعه شناسان کلان نگر وکلان گرا ‏و نتایج مطالعات تاریخی و تطبیقی و مقایسه ای آنان بهره می گیرد که در راستا و مسیر کار فکری و ‏اهداف سیاسی و اجتماعی و پروژه نهضت پروتستانتیسم اسلامی قرار دارند. برای نمونه، شریعتی در ‏اسلام شناسی ارشاد (جلد دوم) اگوست کنت و مکتبش را مبتذل می شمارد که در دانشگاه های ایران ‏‏(آن دوران) به عنوان یک مکتب نو تدریس می شود! ‏ شگفت انگیز است که شریعتی به عنوان یک متفکر و محقق و اندیشمند با آوردن تنها یک کلمه مبتذل ‏و بدون ارایه هیچ گونه توضیح و استدلال و بحث و برهان آوری و نیز بدون طرح زمانه و زمینه های ‏ظهور و بروز اندیشه های کنت ‏ ‎ ) ‎ پوزیتیویسم ‏ ‎ (Positivisme ‎ ‏ و علل و دلایل پدیدار شناسانه و نیز ‏معرفت شناختی جامعه شناسی آن و نقش مهم و اساسی او در جدایی علم و فلسفه و به ویژه تلاش ‏سترگ او در زمینه جداسازی فلسفه اجتماعی از علم اجتماعی با تأکید بر روش علمی کار بردی در ‏علوم طبیعی (مشاهده، آزمایش، تکرار و تجربه) حتی با فرض نادرست بودن، اشاره ای ولو جزیی نمی ‏کند و او را یک سره نفی می کند. بدیهی است شریعتی آثار کنت را مطالعه و بررسی نکرده بود و به ‏طور کاملاً سطحی جریان جامعه شناسی را به عنوان یک علم می شناخت و از همین رو، استدلال و ‏ادله ای در پس سخنان او موجود نیست. این گونه برخوردها، تسامح ها و نتیجه های شناختی و ‏متدولوژیک در زمینه مواجهه با صاحب نظران اندیشه و علم، به ویژه با مخالفان فکریش کم نیست.

‏شاید مهم ترین علت روی گردانی شریعتی از جامعه شناسی علمی، نتایجی باشد معکوس آن چه او ‏تحلیل می کرد و می شناخت و این موجب می شد تا شریعتی، از جامعه شناسی علمی پرهیز کند و به ‏جامعه شناسی ایدئولوژیک روی آورد.

طرح ناقص و نادرست آرا و اندیشه های متفکران جامعه شناسی، ‏به ویژه آرا و عقاید ماکس وبر ‏ ‎ (Max weber) ‎ ‏ بنیان گذار جامعه شناسی تفهمی، یکی دیگر از معایب ‏برخورد انتقادی شریعتی با متفکران صاحب نام جامعه شناسی است. به نظر می رسد وی آرا و عقاید ‏متفکران را آن چنان که خود دوست داشت معرفی و نقد می کرد، نه آن چنان که در واقعیت وجود ‏داشته است. ماکس وبر، یک متفکر پیچیده، چند بعدی و دارای دانش وسیع در حوزه های جامعه ‏شناسی ادیان، سیاسی، حقوق، اقتصاد و روش شناسی بوده است، لیکن شریعتی او را صرفاً در جای گاه ‏تقابل با مارکس می نشاند و همه عقاید و آرای او را در حوزه جامعه شناسی به کتاب پروتستانتیسم و ‏روح سرمایه داری تقلیل می دهد. وی حتی در این زمینه نیز شناخت عمیق و کاملی از ماکس وبر ‏نداشته است. یا مواجهه شریعتی با ریمون آرون، متفکر، اندیشمند و جامعه شناس معاصر فرانسوی ‏حیرت انگیز است! گویا شریعتی اساساً با آثار آرون بیگانه بوده است و علی رغم هم عصری با وی و حتی ‏دانشجو بودن در دانشگاهی که آرون تدریس می کرده است (سوربن فرانسه)، آوازه آرون در علم، نقد، ‏فلسفه و جامعه شناسی، باز هم نتوانسته بود انگیزش کافی را برای مطالعه آثار وی در شریعتی ایجاد ‏نماید.‏ یا برای مثال امیل دورکهیم، جامعه شناس دیگر فرانسوی، علی رغم این که معروف ترین، علمی ترین و ‏تجربی ترین جامعه شناسی است که سنگ بنای جامعه شناسی را با کیت ارزشمند و محققانه ای چون ‏خودکشی و قواعد روش جامعه شناختی و تقسیم کار اجتماعی بنا گذاشت که تز دکترایش بود، اما ‏دورکهیم صرفاً تا آن جا برای شریعتی اهمیت دارد که به طرح مقوله وجدان اجتماعی او در بحث مربوط ‏به ادیان و ریشه های حیات دینی و جامعه شناسی قبایل ابتدایی بپردازد!‏ این در حالی است که دورکهیم نقش عظیم و کلیدی در تثبیت جامعه شناسی در محافل و مجامع ‏علمی و آکادمیک و دانشگاهی داشته است و توانسته بود مخالفان را نسبت به علمیت جامعه شناسی ‏اقناع کند.

به تعبیر دیگر، اعتبار جامعه شناسی علمی معاصر با نام دورکهیم گره خورده است و ضوابط ‏شناخت و تشخیص امر اجتماعی و مشکل اجتماعی را برای نخستین بار دورکهیم طرح و ارایه و ‏معرفی کرده است. اما دریغ از دو، سه خط معرفی کامل و صحیح از سوی فردی چون شریعتی که در ‏سوربن فرانسه به تحصیل پرداخته است! ‏ شریعتی یک دین شناس و اسطوره شناس است. او به طور رسمی به تحلیل دین شناسی پرداخت، اما ‏خواننده نباید تصور کند که جامعه شناسی علمی دین با دین شناسی یکی است. جامعه شناسی علمی ‏دین، یکی از شعب و رشته های علم جامعه شناسی است؛ نظیر جامعه شناسی شهری، روستایی، ‏خانواده، ارتباطات، سیاسی و … دین شناسی، شناخت دین، نهادهای دینی، مؤلفه های درون دین، ‏عناصر، ریشه ها و اصول مترتب بر آن و تطبیق دین به طور مکمل با ادیان دیگر در همان حوزه است. ‏اما جامعه شناسی دینی، مطالعه دین از بعد اجتماعی و بررسی نقش و کار کردهای بیرونی دین در ‏جامعه و بررسی تأثیرات مثبت یا منفی آن به صورت بی طرفانه است.‏ دین شناسی، معرفت دینی و تطبیق دین با سایر ادیان و مقولات و مؤلفه های کیفی آن با توجه به ‏اصول هر دین است؛ اما جامعه شناسی علمی دین، تحلیل های پارامتریک و نیز فونکسیونالیستیک دین ‏در جامعه به عنوان یک نهاد اجتماعی ریشه دار است. بنابراین، مضمون، نقش، کارکرد، محتوا و اسلوب ‏های حاکم بر مطالعات این دو رشته یکسان و مشابه نیست و هر یک منظورها و اهداف متفاوتی را در ‏بررسی، مطالعات و تجزیه و تحلیل ها دنبال می کنند.‏ از سوی دیگر، دین شناسی بروجه ایدئولوژیک، در جست جوی شناخت و احیای مواد و عناصر دین و ‏ارجاع مجدد اجتماعی و باز تولید آن در روند نهضت ها و حرکت های تحول گرایانه اجتماعی و سیاسی ‏است، لیکن جامعه شناسی دین، به کیفیات و درونیات و نفسانیات و مقولاتی مانند وحی و نحوه و ‏مکانیسم ظهور و بروز آن و مسایلی از این نوع کاری ندارد و این مسایل در حوزه مطالعات و بررسی ‏های علمی آن قرار نمی گیرد. آن چه مطمح نظر جامعه شناسی علمی و دینی است، کارکرد بیرونی ‎ ‎ ‏ و ‏عینی و خارجی دین در ابعاد متنوع ساختار اجتماعی در جوامع انسانی و در عرض و طول تاریخ است. ‏قابل توجه است که دین شناسی ایدئولوژیک، جبراً در مسیر اهداف خود، ناگزیر از بررسی تمام مقولات ‏و ایده های درون دینی است. از آن جای که شریعتی به صورت رسمی دانشجوی رشته جامعه شناسی ‏نبوده و با بسیاری از مسایل جامعه شناسی آشنایی لازم را نداشته است و با توجه به تربیت فکری، ‏اهداف، روحیات و نیازها و شرایط عینی جامعه ایران و نیاز آن دوران، قاعدتاً و به طور طبیعی توجه ‏خود را معطوف به جامعه شناسی ایدئولوژیک کرده و با جامعه شناسی علمی و آکادمیک و دانشگاهی ‏که علم شناخت جامعه و واقعیات و نهادهای اجتماعی و رفتار انسان در جمع و جامعه، تحت تأثیر ‏ساخت ها و شبکه ها و روابط و ساختارهاست، سرناسازگاری داشته و با آن از در مخالفت در آمده است، ‏چنان که در مجموعه آثار ۲۲ در بخش ضمیمه، مربوط به بخش ۷ (ایدئولوژی) در پاسخ دانشجویان ‏مصاحبه کننده می گوید: جامعه شناسی یک ظاهر خیلی پر جلال و جبروت و پر پرستیژی دارد و یک ‏باطن بی معنا و بسیار ابتدایی.

جامعه شناسی به خاطر ظاهر خیلی فریبنده اش مد شده است. به ‏خصوص شیفتگی کسانی به جامعه شناسی بیش تر است که جامعه شناسی را نمی شناسند.‏ بدیهی است این گونه مواجهه با یک علم روبه رشد و تکامل که مسیر پرفراز و فرودی را طی کرده و ‏زحمات و تلاش های زیادی به منظور تثبیت آن در جایگاه واقعی و عادلانه اش صورت گرفته است، ‏کاملاً غیر واقعی و غیر منصفانه است. آیا این پرسش ساده و ابتدایی به ذهن خطور نمی کند که چگونه ‏آن همه جامعه شناس در اروپا و آمریکا متوجه پوچی و بی معنایی جامعه شناسی نشده اند و هستی ‏خود را بر سر آن گذارده اند؟ ‏ آیا اساساً این گونه قضاوت و تلقی از یک علم با ارزش و کارآمد که شعبات متعددی دارد و موفق به حل ‏مسایل بسیاری در حوزه اجتماعی در جهان شده است، واقع بینانه، منصفانه، آگاهانه و علمی است؟ بر اساس شواهد و مدارک موجود، به علت عدم مطابقت مدرک تحصیلی دوره کارشناسی شریعتی که ‏ادبیات بوده است در دانشگاه سوربن، وی از راه یابی به رشته جامعه شناسی محروم می ماند. وی در ‏ادامه مصاحبه پیشین می افزاید:‏ ‏این است که جامعه شناسی برای متخصصین این فن که کار می کنند تا رشد و تکاملش بدهند، البته ‏ارزش دارد. اما به عنوان این که بچه ها خیال می کنند جامعه شناسی علمی است که جامعه را می ‏سازد و مشکلات جامعه را حل می کند و یا علمی است که مردم را لااقل به جنس و محتوا و نظام و ‏روابط خودشان آشنایی علمی می دهد، توهم است. ‏ باز در چند سطر بعد می گوید:‏ ‏مقصودمان از جامعه شناسی، آن علمی است که الان ما داریم و به آن می گوییم علم شناخت جامعه. ‏این هنوز اعتبار ندارد. اما در این که جامعه قوانین علمی دارد، شکی نیست.‏

به قلم : موسی ملک محمودی

? و دیدم که تمدن یعنی دشنام ،یعنی کینه ، یعنی نفرت ، یعنی آثار ستم هزاران سال برگرده و کشتهِ اجداد من?? - معلم شهید دکتر علی شریعتی

ارسال شده توسط اسماعیل بهمنش  - 16 آذر 89 -

--------------------------------------------------------

زندگي و خدمت هاي پروفسو ر حسابي .


سید محمود حسابی در سال 1281 (ه.ش), از پدر و مادری تفرشی در تهران زاده

 شدند. پس از سپری نمودن چهار سال از دوران کودکی در تهران, به همراه خانواده

(پدر, مادر, برادر) عازم شامات گردیدند. در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در

 بیروت, با تنگدستی و مرارت های دور از وطن در مدرسه کشیش های فرانسوی آغاز

 کردند و همزمان, توسط مادر فداکار, متدین و فاضله خود (خانم گوهرشاد حسابی) ,

 تحت آموزش تعلیمات مذهبی و ادبیات فارسی قرار گرفتند. استاد, قرآن کریم را حفظ

و به آن اعتقادی ژرف داشتند. دیوان حافظ را نیز از برداشته و به بوستان و گلستان

سعدی, شاهنامه فردوسی, مثنوی مولوی, منشات قائم مقام اشراف کامل داشتند.


شروع تحصیلات متوسطه ایشان مصادف با آغاز جنگ جهانی اول, و تعطیلی مدارس

 فرانسوی زبان بیروت بود. از این رو, پس از دو سال تحصیل در منزل برای ادامه به کالج

آمریکایی بیروت رفتند و در سن هفده سالگی لیسانس ادبیات, در سن نوزده

سالگی, لیسانس بیولوژی و پس از آن مدرک مهندسی راه و ساختمان را اخذ

نمودند. در آن زمان با نقشه کشی و راهسازی, به امرار معاش خانواده کمک می

 کردند. استاد همچنین در رشته های پزشکی, ریاضیات و ستاره شناسی به

 تحصیلات آکادمیک پرداختند.
شرکت راهسازی فرانسوی که استاد در آن مشغول به کار بودند, به پاس قدردانی از

زحماتشان, ایشان را برای ادامه تحصیل به کشور فرانسه اعزام کرد و بدین ترتیب در

 سال1924 (م) به مدرسه عالی برق پاریس وارد و در سال 1925 (م) فارغ التحصیل

 شدند.
همزمان با تحصیل در رشته معدن, در راه آهن برقی فرانسه مشغول به کار گردیدند و

پس از پایان تحصیل در این رشته کار خود را در معادن آهن شمال فرانسه و معادن

زغال سنگ ایالت "سار" آغاز کردند. سپس به دلیل وجود روحیه علمی, به تحصیل و

تحقیق, در دانشگاه سوربن, در رشته فیزیک پرداختند و در سال 1927 (م) در سن

بیست و پنج سالگی دانشنامه دکترای فیزیک خود را , با ارائه رساله ای تحت عنوان

"حساسیت سلول های فتوالکتریک", با درجه عالی دریافت کردند.


استاد با شعر و موسیقی سنتی ایران و موسیقی کلاسیک غرب به خوبی آشنایی

داشتند وایشان در چند رشته ورزشی موفقیت هایی کسب نمودند که از آن میان می

توان به دیپلم نجات غریق در رشته شنا اشاره نمود.


پروفسور حسابی به دلیل عشق به میهن و با وجود امکان ادامه تحقیقات در خارج از

کشور به ایران بازگشت و با ایمان و تعهد, به خدمتی خستگی ناپذیر پرداخت تا جوانان

ایرانی را با علوم نوین آشنا سازد. پایه گذاری علوم نوین و تاسیس دارالمعلمین و

دانشسرای عالی, دانشکده های فنی و علوم دانشگاه تهران, نگارش ده ها کتاب و

جزوه و راه اندازی و پایه گذاری فیزیک و مهندسی نوین, ایشان را به نام پدر علم

فیزیک و مهندسی نوین ایران در کشور معروف کرد. حدود هفتاد سال خدمت علمی

ایشان در گسترش علوم روز و واژه گزینی علمی در برابر هجوم لغات خارجی و نیز پایه

گذاری مراکز آموزشی, پژوهشی, تخصصی, علمی و ..., از جمله اقدامات ارزشمند

استاد به شمار می رود که برای نمونه به مواردی اشاره می کنیم:


_ اولین نقشه برداری فنی و تخصصی کشور (راه بندرلنگه به بوشهر)


_ اولین راهسازی مدرن و علمی ایران (راه تهران به شمشک)


_ پایه گذاری اولین مدارس عشایری کشور


_ پایه گذاری دارالمعلمین عالی


_ پایه گذاری دانشسرای عالی


_ ساخت اولین رادیو در کشور

 
_ راه اندازی اولین آنتن فرستنده در کشور

 
_ راه اندازی اولین مرکز زلزله شناسی کشور

 
_ راه اندازی اولین رآکتور اتمی سازمان انرژی اتمی کشور


_ راه اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران


_ تعیین ساعت ایران


_ پایه گذاری اولین بیمارستان خصوصی در ایران, به نام بیمارستان "گوهرشاد"


_ شرکت در پایه گذاری فرهنگستان ایران و ایجاد انجمن زبان فارسی


_تدوین اساسنامه طرح تاسیس دانشگاه تهران


_ پایه گذاری دانشکده فنی دانشگاه تهران


_ پایه گذاری دانشکده علوم دانشگاه تهران


_ پایه گذاری شورای عالی معارف


_ پایه گذاری مرکز عدسی سازی اپتیک کاربردی در دانشکده علوم دانشگاه تهران


_ پایه گذاری بخش آکوستیک در دانشگاه و اندازه گیری فواصل گام های موسیقی

ایرانی به روش علمی


_ پایه گذاری و برنامه ریزی آموزش نوین ابتدایی و دبیرستانی


_ پایه گذاری موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران


_ پایه گذاری مرکز تحقیقات اتمی دانشگاه تهران


_ پایه گذاری اولین رصدخانه نوین در ایران


_ پایه گذاری مرکز مدرن تعقیب ماهواره ها در شیراز


_ پایه گذاری مرکز مخابرات اسدآباد همدان


_ پایه گذاری انجمن موسیقی ایران و مرکز پژوهش های موسیقی


_ پایه گذاری کمیته پژوهشی فضای ایران

 
_ ایجاد اولین ایستگاه هواشناسی کشور (در ساختمان دانشسرای عالی در نگارستان دانشگاه تهران)


_ تدوین اساسنامه و تاسیس موسسه ملی ستاندارد


_ تدوین آیین نامه کارخانجات نساجی کشور و رساله چگونگی حمایت دولت در رشد این صنعت


_ پایه گذاری واحد تحقیقاتی صنعتی سغدایی (پژوهش و صنعت در الکترونیک, فیزیک, فیزیک اپتیک, هوش مصنوعی)


_ راه اندازی اولین آسیاب آبی تولید برق (ژنراتور) در کشور

گزارش تخلف
بعدی